بریده‌ای از کتاب دزیره اثر آنه ماری سلینکو

بریدۀ کتاب

صفحۀ 44

ناپلئون از من سوال کرد: اوژنی! تو از سرنوشتت نمی‌هراسی؟ سرم را تکان دادم و گفتم: از سرنوشتم در هراس باشم؟ نه نیستم. چون کسی خبر ندارد چه سرنوشتی برایش مقدر شده. چه دلیلی دارد از چیزی که از آن بی خبرم در هراس باشم؟

ناپلئون از من سوال کرد: اوژنی! تو از سرنوشتت نمی‌هراسی؟ سرم را تکان دادم و گفتم: از سرنوشتم در هراس باشم؟ نه نیستم. چون کسی خبر ندارد چه سرنوشتی برایش مقدر شده. چه دلیلی دارد از چیزی که از آن بی خبرم در هراس باشم؟

2

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.