بریدۀ کتاب
1403/3/26
صفحۀ 250
صدایی از پشت سرمان گفت : «منم دقیقا دوست دارم همینو بدونم» من رویم را برگرداندم و کارآگاه ترودیو با عصبانی ترین حالت چهره ای که تا به حال در صورت یک آدمیزاد دیده بودم ، آنجا ایستاده بود.
صدایی از پشت سرمان گفت : «منم دقیقا دوست دارم همینو بدونم» من رویم را برگرداندم و کارآگاه ترودیو با عصبانی ترین حالت چهره ای که تا به حال در صورت یک آدمیزاد دیده بودم ، آنجا ایستاده بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.