بریده‌ای از کتاب بر باد رفته اثر حسن شهباز

بریدۀ کتاب

صفحۀ 608

بخت جفاکار، گردن‌های آنها را شکست، ولی قلب‌هایشان را از امید خالی نساخت. درد را متحمل می‌شدند، ولی ناله‌ای از دل نمی‌کشیدند. به جای آن بر قدرت و جلال خود می‌افزودند و وقتی چشم به روی حیات بستند، از پا در افتادند و مردند، ولی صدای باطن آنها خاموش نشد.

بخت جفاکار، گردن‌های آنها را شکست، ولی قلب‌هایشان را از امید خالی نساخت. درد را متحمل می‌شدند، ولی ناله‌ای از دل نمی‌کشیدند. به جای آن بر قدرت و جلال خود می‌افزودند و وقتی چشم به روی حیات بستند، از پا در افتادند و مردند، ولی صدای باطن آنها خاموش نشد.

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.