بریده‌ای از کتاب سه شنبه ها با موری اثر میچ آلبوم

بریدۀ کتاب

صفحۀ 73

" سکوت به هیچ وجه من را اذیت نمی کند. با وجود تمام سر و صداهایی که با دوستانم راه می اندازم، هنوز آنقدر رها و راحت نیستم که در مورد احساساتم در مقابل دیگران صحبت کنم- بخصوص در مقابل همکلاسی هایم. اگر چه می طلبید می توانستم ساعت ها در سکوت بنشینم. هنگام خروج از کلاس ، موری جلوی من را می گیرد و متذکر می شود : + امروز زیاد حرف نزدی. - نمیدانم. حرفی نداشتم که اضافه کنم. + من فکر میکنم که تو یک عالمه حرف داری که اضافه کنی. میچ تو در حقیقت من را به یاد کسی می اندازی که با او آشنا بودم، او هم دوست داشت مسائل را در درون خویش نگه دارد.  البته وقتی که جوان تر بود. - چه کسی ؟ + خودم. "

" سکوت به هیچ وجه من را اذیت نمی کند. با وجود تمام سر و صداهایی که با دوستانم راه می اندازم، هنوز آنقدر رها و راحت نیستم که در مورد احساساتم در مقابل دیگران صحبت کنم- بخصوص در مقابل همکلاسی هایم. اگر چه می طلبید می توانستم ساعت ها در سکوت بنشینم. هنگام خروج از کلاس ، موری جلوی من را می گیرد و متذکر می شود : + امروز زیاد حرف نزدی. - نمیدانم. حرفی نداشتم که اضافه کنم. + من فکر میکنم که تو یک عالمه حرف داری که اضافه کنی. میچ تو در حقیقت من را به یاد کسی می اندازی که با او آشنا بودم، او هم دوست داشت مسائل را در درون خویش نگه دارد.  البته وقتی که جوان تر بود. - چه کسی ؟ + خودم. "

443

38

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.