بریده‌ای از کتاب حکایت زمستان اثر سعید عاکف

سیدعلی

سیدعلی

2 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 124

خبر خوب شدن گوشم به حاج آقا ابوترابی هم رسیده بود. ایشان تا قضیه را میشنود میگوید: عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد. چند روز بعد وقتی از انفرادی آزاد شدم، اولین کسانی که آمدند سراغم دکتر حسین و دکتر رضا بودند. گفتند: ما باید تورو معاینه کنیم. گفتم یعنی باورتون نمیشه که خوب شده باشم؟ گفتند: آخه اون پرده قر شده گوشت با اون سیلی ای که خوردی باید قرتر شده باشه نه بهتر خلاصه دکتر رضا مرا برد بهداری و گوشم را معاینه کرد. البته این که میگویم بهداری یک وقت حمل بر این نشود که آنجا جایی بود مثل درمانگاههای خودمان همان طور که قبلاً هم گفته ام این بهداری یک اتاق کوچک و درب و داغان بود با یک تخت کوتاه سربازی که یک پتوی کهنه هم روی آن انداخته بودند. قدری دارو و وسایل اولیه طبابت هم در آن بود که بدون اجازه دکتر عراقی کسی حق استفاده از آنها را نداشت. این هم بماند که بچه ها وقت و بی وقت به آن داروها تک می زدند. به هر حال دکتر رضا مشغول معاینه گوشم شد. در حین معاینه با تعجب گفت: الله اکبر! پرسیدم چیه؟ چی داری میبینی؟ گفت: پرده گوشت صاف شده مکثی کرد و ادامه داد تو حتماً رفتی عمل کردی گوشت روا برایش قسم خوردم و گفتم باور کن سیلی همون ملعون خوبم کرد. صفایی که در آن چند روز کردم شاید در طول زندگی ام بی سابقه بود. هر وقت ستوان شکارچی را میدیدم میگفتم دستت بشکنه ولی خوب خدمتی کردی به ما.

خبر خوب شدن گوشم به حاج آقا ابوترابی هم رسیده بود. ایشان تا قضیه را میشنود میگوید: عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد. چند روز بعد وقتی از انفرادی آزاد شدم، اولین کسانی که آمدند سراغم دکتر حسین و دکتر رضا بودند. گفتند: ما باید تورو معاینه کنیم. گفتم یعنی باورتون نمیشه که خوب شده باشم؟ گفتند: آخه اون پرده قر شده گوشت با اون سیلی ای که خوردی باید قرتر شده باشه نه بهتر خلاصه دکتر رضا مرا برد بهداری و گوشم را معاینه کرد. البته این که میگویم بهداری یک وقت حمل بر این نشود که آنجا جایی بود مثل درمانگاههای خودمان همان طور که قبلاً هم گفته ام این بهداری یک اتاق کوچک و درب و داغان بود با یک تخت کوتاه سربازی که یک پتوی کهنه هم روی آن انداخته بودند. قدری دارو و وسایل اولیه طبابت هم در آن بود که بدون اجازه دکتر عراقی کسی حق استفاده از آنها را نداشت. این هم بماند که بچه ها وقت و بی وقت به آن داروها تک می زدند. به هر حال دکتر رضا مشغول معاینه گوشم شد. در حین معاینه با تعجب گفت: الله اکبر! پرسیدم چیه؟ چی داری میبینی؟ گفت: پرده گوشت صاف شده مکثی کرد و ادامه داد تو حتماً رفتی عمل کردی گوشت روا برایش قسم خوردم و گفتم باور کن سیلی همون ملعون خوبم کرد. صفایی که در آن چند روز کردم شاید در طول زندگی ام بی سابقه بود. هر وقت ستوان شکارچی را میدیدم میگفتم دستت بشکنه ولی خوب خدمتی کردی به ما.

23

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.