بریدهای از کتاب خیال خال تو اثر محدثه دلنواز
1403/10/18
صفحۀ 17
اشک پسر میچکد روی سرخی گلبرگها و راه میکشد سمت درخت انار و از خاطرش میگذرد دستی که دختر آخرینبار به شاخه برد و توانست میوه را بچیند. اناری رسیده، سالم و خوشرنگ. دل پسر ریخت به این خیال که قدیمیها، در گوشش خوانده بودند که دستِ بهخوننشسته از انار تَرَکخورده، "نرسیدن" است و تصاحب میوه سرخ و سالم، "رسیدن"... با آنکه پسر قول قدیمیها را خرافات میدانست، با تردید گل را روی تخته سنگی گذاشت و با دلهره نیت کرد و دست برد سوی شاخهای که تنها یک میوه داشت و گردی انار که در کف دستش جا باز کرد، گردن کشید بهسوی جاده از خنده بلندی و خون انار ترکخورده پاشید در چشمش و دختر از کنارش گذشت، دست بر بازوی مردی...
اشک پسر میچکد روی سرخی گلبرگها و راه میکشد سمت درخت انار و از خاطرش میگذرد دستی که دختر آخرینبار به شاخه برد و توانست میوه را بچیند. اناری رسیده، سالم و خوشرنگ. دل پسر ریخت به این خیال که قدیمیها، در گوشش خوانده بودند که دستِ بهخوننشسته از انار تَرَکخورده، "نرسیدن" است و تصاحب میوه سرخ و سالم، "رسیدن"... با آنکه پسر قول قدیمیها را خرافات میدانست، با تردید گل را روی تخته سنگی گذاشت و با دلهره نیت کرد و دست برد سوی شاخهای که تنها یک میوه داشت و گردی انار که در کف دستش جا باز کرد، گردن کشید بهسوی جاده از خنده بلندی و خون انار ترکخورده پاشید در چشمش و دختر از کنارش گذشت، دست بر بازوی مردی...
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.