بریدهای از کتاب بانوی میزبان اثر فیودور داستایفسکی
1404/5/8 - 21:47
صفحۀ 11
اکنون همچون از جامعه بیگانهای، درویشی صحرایی که از خلوت و عزلت خود ناگهان به میان آشوب خروشان شهر آمده باشد، در کوچهها سرگردان بود. همه چیز در چشمش عجیب مینمود و تازگی داشت. اما به قدری با این جهان جوشان و پرغوغای اطرافش بیگانه بود که حتی از تازگی احساسهایِ عجیبش تعجب نمیکرد. گفتی به وحشی صفتیِ خود آگاه نبود. به عکس، یک جور نشاط، نوعی سرمستی، در خود مییافت.
اکنون همچون از جامعه بیگانهای، درویشی صحرایی که از خلوت و عزلت خود ناگهان به میان آشوب خروشان شهر آمده باشد، در کوچهها سرگردان بود. همه چیز در چشمش عجیب مینمود و تازگی داشت. اما به قدری با این جهان جوشان و پرغوغای اطرافش بیگانه بود که حتی از تازگی احساسهایِ عجیبش تعجب نمیکرد. گفتی به وحشی صفتیِ خود آگاه نبود. به عکس، یک جور نشاط، نوعی سرمستی، در خود مییافت.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.