بریده‌ای از کتاب رهیده: هجده روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم اثر جواد رسولی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 58

چند دقیقه‌ای به اذان مغرب مانده بود هوا بنفشِ روشن بود . مسجد غدیر تنهاتر از همیشه بود هر قدر هم به دیوار تکیه می‌دادی انگار تکیه‌ات را قبول نمی‌کرد.

چند دقیقه‌ای به اذان مغرب مانده بود هوا بنفشِ روشن بود . مسجد غدیر تنهاتر از همیشه بود هر قدر هم به دیوار تکیه می‌دادی انگار تکیه‌ات را قبول نمی‌کرد.

5

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.