بریده‌ای از کتاب روش نقد: نقد مکتب ها - آرمان ها: آزادی اثر علی صفایی حائری

ابراهیم شجاعت

ابراهیم شجاعت

10 ساعت پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 46

ما هنگامی که از سوراخ‌ها به قطارها نگاه می‌کنیم و آن را می‌بینیم، آنها در چشم ما بزرگ می‌شوند، اما آنجا که از بالا نگاه می‌کنیم و مجموعه را در یک دشت و در زیر آسمان بزرگ می‌بینیم دیگر چشممان آب نمی‌خورد و دلمان اسیر نمی‌شود. من در کودکی افرادی را دیده بودم و خیال می‌کردم که خیلی بزرگ هستند، ولی بعدها که بزرگتر شدم دیدم که من یک سر و کله هم از آنها بزرگ‌ترم. هنگامی که آنها را در میان بزرگترها دید زدم فهمیدم که چقدر ناچیزند... داستان آن کدخدا زاده را فراموش نمی‌کنم که پدرش را در میان اهالی ده می‌دید، احساس غرور می‌کرد اما آن روز که با پدرش به شهر آمد و پدرش را در برابر فرماندار دید دلش بر حقارت پدرش سوخت و غرورش شکست و از پدرش پرسید که چرا در برابر اینها این طور شدی؟ دلی که از الله سرشار شد، دلی که از هست آفرین پر شد، هستی پرش نمی‌کند و هستی نمی‌گیردش که او از هستی بزرگتر است و هستی را می‌گیرد و برمی‌دارد و می‌آورد.

ما هنگامی که از سوراخ‌ها به قطارها نگاه می‌کنیم و آن را می‌بینیم، آنها در چشم ما بزرگ می‌شوند، اما آنجا که از بالا نگاه می‌کنیم و مجموعه را در یک دشت و در زیر آسمان بزرگ می‌بینیم دیگر چشممان آب نمی‌خورد و دلمان اسیر نمی‌شود. من در کودکی افرادی را دیده بودم و خیال می‌کردم که خیلی بزرگ هستند، ولی بعدها که بزرگتر شدم دیدم که من یک سر و کله هم از آنها بزرگ‌ترم. هنگامی که آنها را در میان بزرگترها دید زدم فهمیدم که چقدر ناچیزند... داستان آن کدخدا زاده را فراموش نمی‌کنم که پدرش را در میان اهالی ده می‌دید، احساس غرور می‌کرد اما آن روز که با پدرش به شهر آمد و پدرش را در برابر فرماندار دید دلش بر حقارت پدرش سوخت و غرورش شکست و از پدرش پرسید که چرا در برابر اینها این طور شدی؟ دلی که از الله سرشار شد، دلی که از هست آفرین پر شد، هستی پرش نمی‌کند و هستی نمی‌گیردش که او از هستی بزرگتر است و هستی را می‌گیرد و برمی‌دارد و می‌آورد.

13

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.