بریده‌ای از کتاب قرار با خورشید؛ روایت هایی از مواجهه با امام رضا اثر مهدی قزلی

نادر آبیار

نادر آبیار

4 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 33

دستم را بردم جلو و کاغذ را گرفتم تشکر کردم از جلو صورتم که کنار رفت شد آنچه نباید می شد چشمم افتاد به گنبد چشم تو چشم شدیم با کسی که قهر بودیم، سرم را دوباره انداختم پایین فیش غذا را چند بار دست به دست کردم دلم داشت می جوشید انگار همه سماورهای دنیا یک جا در دلم رسیده بودند به دمای صد درجه انگار همه بچه های جهان همه سنگ های عالم را برداشته بودند و زده بودند به هرچه شیشه در دنیاست هی صدای شکستن بود که می آمد هی بند بود که داشت پاره می شد دیدم دارم قافیه را می بازم دیدم حریف دارد از دل نازکی من سو استفاده می کند و می خواهد در این غروب حالا که گنبدش در میان تاریکی می درخشد با یک فیش غذا مرا خام کند فیش را با دست محکم زدم روی زمین و آرام طوری که رهگذرها دیوانه ام نپندارند زل زدم به گنبدش جوابش را دادم: می خوای منو خر کنی می خوای با یه غذا بگی یعنی مثلا حواست به من بوده؟

دستم را بردم جلو و کاغذ را گرفتم تشکر کردم از جلو صورتم که کنار رفت شد آنچه نباید می شد چشمم افتاد به گنبد چشم تو چشم شدیم با کسی که قهر بودیم، سرم را دوباره انداختم پایین فیش غذا را چند بار دست به دست کردم دلم داشت می جوشید انگار همه سماورهای دنیا یک جا در دلم رسیده بودند به دمای صد درجه انگار همه بچه های جهان همه سنگ های عالم را برداشته بودند و زده بودند به هرچه شیشه در دنیاست هی صدای شکستن بود که می آمد هی بند بود که داشت پاره می شد دیدم دارم قافیه را می بازم دیدم حریف دارد از دل نازکی من سو استفاده می کند و می خواهد در این غروب حالا که گنبدش در میان تاریکی می درخشد با یک فیش غذا مرا خام کند فیش را با دست محکم زدم روی زمین و آرام طوری که رهگذرها دیوانه ام نپندارند زل زدم به گنبدش جوابش را دادم: می خوای منو خر کنی می خوای با یه غذا بگی یعنی مثلا حواست به من بوده؟

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.