بریده‌ای از کتاب گوشواره های آلبالویی اثر لعیا اعتمادی

بهار(؛

بهار(؛

6 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 115

عزیز هر روز ختم صلوات می گرفت یعنی بعد از تمام شدن نماز تل موقع بسته شدن در مسجد بدون اینکه با کسی حرف بزند همین طور صلوات می فرستاد. یک بار من به عزیز گفتم که بگذارد من هم با او صلوات بفرستم اما او قبول نکرد و گفت که این طوری ممکن است حواسش پرت شود . من ناراحت شدم و به عزیز گفتم خب من هم دوست دارم یک کاری برای آقاجانم بکنم ‌. عزیز گفت این که غصه خوردن نداره تو هم میتونی خیلی کارها برای آقاجانی بکنی مثلا میتونی برای سلامتی اش زیارت عاشورا یا هر دعایی که بلدی رو بخونی من خواندن زیارت عاشورا را بلد بودم کاش آقاجان زودتر می آمد خیلی دوست داشتم وقتی آقاجان آمد به او بگویم که هر روز برایش زیارت عاشورا می خوانده ام تا خدا مواظبش باشد

عزیز هر روز ختم صلوات می گرفت یعنی بعد از تمام شدن نماز تل موقع بسته شدن در مسجد بدون اینکه با کسی حرف بزند همین طور صلوات می فرستاد. یک بار من به عزیز گفتم که بگذارد من هم با او صلوات بفرستم اما او قبول نکرد و گفت که این طوری ممکن است حواسش پرت شود . من ناراحت شدم و به عزیز گفتم خب من هم دوست دارم یک کاری برای آقاجانم بکنم ‌. عزیز گفت این که غصه خوردن نداره تو هم میتونی خیلی کارها برای آقاجانی بکنی مثلا میتونی برای سلامتی اش زیارت عاشورا یا هر دعایی که بلدی رو بخونی من خواندن زیارت عاشورا را بلد بودم کاش آقاجان زودتر می آمد خیلی دوست داشتم وقتی آقاجان آمد به او بگویم که هر روز برایش زیارت عاشورا می خوانده ام تا خدا مواظبش باشد

1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.