بریدۀ کتاب
1403/5/7
صفحۀ 190
نیمههای شب سجاده را پهن کردم. چادر نمازم را انداختم روی سرم. دردی عمیق تمام وجودم را پر کرد... پسرم توی آغوشم نبود. سرم را گذاشتم روی مهر و بلند بلند گریه کردم. یاد حرفهای زن دایی افتادم. چند بار با خودم تکرار کردم : " برای طفل رباب گریه کن ، خدیجه"
نیمههای شب سجاده را پهن کردم. چادر نمازم را انداختم روی سرم. دردی عمیق تمام وجودم را پر کرد... پسرم توی آغوشم نبود. سرم را گذاشتم روی مهر و بلند بلند گریه کردم. یاد حرفهای زن دایی افتادم. چند بار با خودم تکرار کردم : " برای طفل رباب گریه کن ، خدیجه"
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.