بریدهای از کتاب این عکس من است اثر احمد پوریا
1403/10/5
5.0
0
صفحۀ 1
در روشنایی روز میدانیم آنچه که رفت، رفته است، اما در شب فرق میکند. هیچچیز تمام نمیشود، نه مرگ، نه سوگواری. مردگان تکرار میشوند، مثل مستهای بی دستوپا کجکج تلوتلو میخورند از میان درهایی که ما در خواب برایشان گشودهایم. این مهمان های پریشانگو، هیچگاه دلخواه نبودهاند، حتی آنهایی که بیشتر از همه دوستشان داریم، مخصوصاً آنهایی که بیش از همه دوستشان داریم، برمیگردند از جایی که ما با شتاب انداخته بودیمشان: از زیر خاک، از زیر آب، به ما چنگ میزنند، به ما چنگ میزنند. ما ول نمیکنیم.
در روشنایی روز میدانیم آنچه که رفت، رفته است، اما در شب فرق میکند. هیچچیز تمام نمیشود، نه مرگ، نه سوگواری. مردگان تکرار میشوند، مثل مستهای بی دستوپا کجکج تلوتلو میخورند از میان درهایی که ما در خواب برایشان گشودهایم. این مهمان های پریشانگو، هیچگاه دلخواه نبودهاند، حتی آنهایی که بیشتر از همه دوستشان داریم، مخصوصاً آنهایی که بیش از همه دوستشان داریم، برمیگردند از جایی که ما با شتاب انداخته بودیمشان: از زیر خاک، از زیر آب، به ما چنگ میزنند، به ما چنگ میزنند. ما ول نمیکنیم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.