بریدۀ کتاب

آرزوهای بزرگ: متن کوتاه شده
بریدۀ کتاب

صفحۀ 15

عجیب این بود که او هم لباسی خاکستری و زبر تنش بود و زنجیری به پا داشت و می‌لنگید و سردش بود. در حقیقت همه چیزش شبیه همان مرد قبلی بود قط قیافه‌اش با او فرق داشت ؛ البته این چیزها را فقط یک لحظه دیدم چون مرد بلافاصله مشتی حواله من کرد .

عجیب این بود که او هم لباسی خاکستری و زبر تنش بود و زنجیری به پا داشت و می‌لنگید و سردش بود. در حقیقت همه چیزش شبیه همان مرد قبلی بود قط قیافه‌اش با او فرق داشت ؛ البته این چیزها را فقط یک لحظه دیدم چون مرد بلافاصله مشتی حواله من کرد .

5

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.