بریده‌ای از کتاب دختری که ماه را نوشید! اثر کلی بارنهیل

بریدۀ کتاب

صفحۀ 118

گلرک لبخند زد: اولش مرداب بود مرداب دنیا رو پوشونده بود. مرداب دنیا بود و دنیا مرداب بود. زان آهی کشید: این داستان رو میدونم ولی مرداب تنها بود. دنیایی میخواست چشمی میخواست که با اون دنیا رو ببینه دلش به پشت قوی میخواست که بتونه باهاش جاهای مختلف بره. دلش پا میخواست تا راه بره دست میخواست که لمس کنه و دهان میخواست که بتونه بخونه اون وقت بود که مرداب هیولا شد و هیولا مرداب و بعد هیولا آواز شکل گرفتن دنیا رو خوند و دنیا و هیولا و مرداب همه جایگزین هم بودن همه شون سرشار از عشق بی پایان بودن.

گلرک لبخند زد: اولش مرداب بود مرداب دنیا رو پوشونده بود. مرداب دنیا بود و دنیا مرداب بود. زان آهی کشید: این داستان رو میدونم ولی مرداب تنها بود. دنیایی میخواست چشمی میخواست که با اون دنیا رو ببینه دلش به پشت قوی میخواست که بتونه باهاش جاهای مختلف بره. دلش پا میخواست تا راه بره دست میخواست که لمس کنه و دهان میخواست که بتونه بخونه اون وقت بود که مرداب هیولا شد و هیولا مرداب و بعد هیولا آواز شکل گرفتن دنیا رو خوند و دنیا و هیولا و مرداب همه جایگزین هم بودن همه شون سرشار از عشق بی پایان بودن.

23

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.