بریده‌ای از کتاب عشق و چیزهای دیگر اثر مصطفی مستور

بریدۀ کتاب

صفحۀ 21

باید اعتراف کنم من همیشه آدم هایی را که با یک نگاه عاشق می‌شوند ملامت میکردم. مادر بزرگم اعتقادات عجیبی داشت، یکی از آنها این بود که اگر چیزی را سرزنش کردی دیر یا زود خودت گرفتارش می‌شوی. به همین خاطر دوست نداشتم اسم وضعیتی را که دچارش شده بودم عشق بگذارم.

باید اعتراف کنم من همیشه آدم هایی را که با یک نگاه عاشق می‌شوند ملامت میکردم. مادر بزرگم اعتقادات عجیبی داشت، یکی از آنها این بود که اگر چیزی را سرزنش کردی دیر یا زود خودت گرفتارش می‌شوی. به همین خاطر دوست نداشتم اسم وضعیتی را که دچارش شده بودم عشق بگذارم.

27

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.