بریدۀ کتاب
1403/4/21
4.0
10
صفحۀ 190
به یاد سال های جوانی اش افتاده بود . سالهایی که کنیز جیران بود و از ارسی های نیمه کاره ی همان عمارت میدید که چطور شاه با جیران اسب سواری میکند و زنان دیگر با خشم به خانم او مینگرند. از اینکه به قول خودشان سلطان به آن گدا زاده توجه میکرد و در باغ کامرانیه برایش عمارت میساخت، خونشان منجمد میشد.😔
به یاد سال های جوانی اش افتاده بود . سالهایی که کنیز جیران بود و از ارسی های نیمه کاره ی همان عمارت میدید که چطور شاه با جیران اسب سواری میکند و زنان دیگر با خشم به خانم او مینگرند. از اینکه به قول خودشان سلطان به آن گدا زاده توجه میکرد و در باغ کامرانیه برایش عمارت میساخت، خونشان منجمد میشد.😔
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.