بریده‌ای از کتاب بانوی میزبان اثر فیودور داستایفسکی

Kᗩᑎ@ᔕᕼI

Kᗩᑎ@ᔕᕼI

1404/5/8 - 21:40

بریدۀ کتاب

صفحۀ 9

شب شده بود و نم نمک باران می‌بارید. اولین اتاقکی را که دیده بود بعد از چک و چانه اجاره کرده و یک ساعت بعد به آن رخت کشیده بود. آن جا، چنان که در صومعه‌ای، عزلت اختیار کرده بود، انگاری ترک دنیا کرده. بعد از دو سال مثل جنگلیان از مردم (بیگانه) شده بود. وحشی شده بود و خود خبر نداشت. تا آن زمان به خیالش هم نرسیده بود که زندگی به شیوهٔ دیگری نیز هست؛ زندگی پرغوغا و بی‌قرار و جوشان و پیوسته در هیجان و مرد را به میدان خوان و هیچ وقت هم، دیر یا زود، از آن گریزی نیست.

شب شده بود و نم نمک باران می‌بارید. اولین اتاقکی را که دیده بود بعد از چک و چانه اجاره کرده و یک ساعت بعد به آن رخت کشیده بود. آن جا، چنان که در صومعه‌ای، عزلت اختیار کرده بود، انگاری ترک دنیا کرده. بعد از دو سال مثل جنگلیان از مردم (بیگانه) شده بود. وحشی شده بود و خود خبر نداشت. تا آن زمان به خیالش هم نرسیده بود که زندگی به شیوهٔ دیگری نیز هست؛ زندگی پرغوغا و بی‌قرار و جوشان و پیوسته در هیجان و مرد را به میدان خوان و هیچ وقت هم، دیر یا زود، از آن گریزی نیست.

10

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.