بریدهای از کتاب ساشا، سلام! اثر دیمیتری دانیلوف
1404/5/20
صفحۀ 56
مردی یهودی در بازی پوکر شبانه میمیرد و دوستانش ایزیا را که از همه عاقل تر است انتخاب میکنند تا خبر مرگ را به همسرش بدهد. ایزیا به خانه مرحوم میرود و پس از احوالپرسی این گفتوگو شکل میگیرد: « میدانی شوهرت دیشب آمد با مت بازی کرد و دست بردار نبود تا همه چیزش را باخت؟» «لعنتی، خبر مرگش را بیاورند الهی! » « از قضا بنده هم برای همین مزاحم شده ام»
مردی یهودی در بازی پوکر شبانه میمیرد و دوستانش ایزیا را که از همه عاقل تر است انتخاب میکنند تا خبر مرگ را به همسرش بدهد. ایزیا به خانه مرحوم میرود و پس از احوالپرسی این گفتوگو شکل میگیرد: « میدانی شوهرت دیشب آمد با مت بازی کرد و دست بردار نبود تا همه چیزش را باخت؟» «لعنتی، خبر مرگش را بیاورند الهی! » « از قضا بنده هم برای همین مزاحم شده ام»
(0/1000)
روانشناس آدمخوار (سهند)
1404/5/20
1