بریدۀ کتاب

ایلیا

1402/7/25

خروس
بریدۀ کتاب

صفحۀ 65

«رفتم در آستانه و تکیه به جرز دادم و تاریکی را که می‌رسید، می‌دیدم. باد ملایمی که بوی دریا داشت، همراه صدای موج می‌آمد. حیاط بی‌صدا و بی‌کس بود و هیچ چیز در آن نمی‌جنبید، جز نور سرخ آتش بی‌دود زیر دیگ‌های گوشه‌ی دیوار که در لای خاکستر خوابیده بود و خل انداخته گاهی جرقه‌ای می‌زد. بعد به راهنما گفتم «ما را بر لب دریا.» اما حاجی میان قنوت از ته اتاق بلندتر گفت «... وقنا من عذاب النّار...» که انگار حرفی داشت. و با دست اشاره کرد بمانیم و رفت در رکوع. دیگر تنها صدای سینِ سبحان‌هایش به گوش می‌آمد. انگار با فشار مؤکد به روی سین می‌خواست هر شبهه‌ی شکست در نمازش به علت این انحراف در توجه را از میان بردارد. هرچند گویا فعلاً به ما بیشتر توجه داشت تا مبدأ اعلا.»

«رفتم در آستانه و تکیه به جرز دادم و تاریکی را که می‌رسید، می‌دیدم. باد ملایمی که بوی دریا داشت، همراه صدای موج می‌آمد. حیاط بی‌صدا و بی‌کس بود و هیچ چیز در آن نمی‌جنبید، جز نور سرخ آتش بی‌دود زیر دیگ‌های گوشه‌ی دیوار که در لای خاکستر خوابیده بود و خل انداخته گاهی جرقه‌ای می‌زد. بعد به راهنما گفتم «ما را بر لب دریا.» اما حاجی میان قنوت از ته اتاق بلندتر گفت «... وقنا من عذاب النّار...» که انگار حرفی داشت. و با دست اشاره کرد بمانیم و رفت در رکوع. دیگر تنها صدای سینِ سبحان‌هایش به گوش می‌آمد. انگار با فشار مؤکد به روی سین می‌خواست هر شبهه‌ی شکست در نمازش به علت این انحراف در توجه را از میان بردارد. هرچند گویا فعلاً به ما بیشتر توجه داشت تا مبدأ اعلا.»

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.