بریده‌ای از کتاب بچه-گل های گمشده اثر جانت تیلور لیل

بریدۀ کتاب

صفحۀ 72

الویا فقط در حدود یکی و دو قدم دیگر با نلی فاصله داشت که به او برسد، دست هایش را دور او حلقه کند ، محکم در آغوشش بگیرد و او را وادار کنددست از این عمل بردارد که در همان لحظه سنگ بسیار بزرگی مستقیم به سوی سر او به پرواز درآمد. الویا از پشت به زمین افتاد و احساس کرد از بالای پرتگاهی در حال سقوط به قعر تاریکی اَست.

الویا فقط در حدود یکی و دو قدم دیگر با نلی فاصله داشت که به او برسد، دست هایش را دور او حلقه کند ، محکم در آغوشش بگیرد و او را وادار کنددست از این عمل بردارد که در همان لحظه سنگ بسیار بزرگی مستقیم به سوی سر او به پرواز درآمد. الویا از پشت به زمین افتاد و احساس کرد از بالای پرتگاهی در حال سقوط به قعر تاریکی اَست.

2

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.