بریدۀ کتاب
1403/3/20
3.7
23
صفحۀ 74
میخواهی کجا بروی اخر تو هیچکس را نمیشناسی؟جایی نداری بروی، خانه ای نداری که به آنجا برگردی.اسمت در هیچکجای این دنیا نیست، تو را به حساب مرده گذاشتهاند. مانند درویشی غصبناک فریاد کشیدم: " اما زمین را دارم، شب را دارم، روز و سایه و رمل را دارم، دنیا با همه بزرگی خودش مقابلم است، هزاران کشتزار هست که نانم میدهند، هزاران درخت هست که پنهانم دهند، هزاران گردباد هست که گمم کنند، من رفیق جهانم، دوست آسمان پهناورم، دوست مهتاب و رفیق گردبادم."
میخواهی کجا بروی اخر تو هیچکس را نمیشناسی؟جایی نداری بروی، خانه ای نداری که به آنجا برگردی.اسمت در هیچکجای این دنیا نیست، تو را به حساب مرده گذاشتهاند. مانند درویشی غصبناک فریاد کشیدم: " اما زمین را دارم، شب را دارم، روز و سایه و رمل را دارم، دنیا با همه بزرگی خودش مقابلم است، هزاران کشتزار هست که نانم میدهند، هزاران درخت هست که پنهانم دهند، هزاران گردباد هست که گمم کنند، من رفیق جهانم، دوست آسمان پهناورم، دوست مهتاب و رفیق گردبادم."
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.