بریدهای از کتاب بازی های پیچیده اثر آنا هوانگ
1403/12/19

4.2
4
صفحۀ 446
«من تو این زبان بهترین نیستم، پس ساده نگهش می دارم من هیچوقت به عشق اعتقاد نداشتم. هیچوقت اونو نمی خواستم. من ارزش عملیش رو ندیدم و صادقانه بگم، بدون اون به خوبی کار می کردم. اما بعد با تو آشنا شدم، لبخندت، قدرتت، هوش و شفقتت. حتی لجبازی و سرسختیت. تو بخشی از روح منو پر کردی که همیشه فکر می کردم خالی میمونه و زخم هایی رو التیام دادی که هیچوقت نمی دونستم وجود دارن. و فهمیدم...اینطور نیست که قبال به عشق اعتقاد نداشتم. اینه که من همه اونو برای تو پس انداز می کردم.»
«من تو این زبان بهترین نیستم، پس ساده نگهش می دارم من هیچوقت به عشق اعتقاد نداشتم. هیچوقت اونو نمی خواستم. من ارزش عملیش رو ندیدم و صادقانه بگم، بدون اون به خوبی کار می کردم. اما بعد با تو آشنا شدم، لبخندت، قدرتت، هوش و شفقتت. حتی لجبازی و سرسختیت. تو بخشی از روح منو پر کردی که همیشه فکر می کردم خالی میمونه و زخم هایی رو التیام دادی که هیچوقت نمی دونستم وجود دارن. و فهمیدم...اینطور نیست که قبال به عشق اعتقاد نداشتم. اینه که من همه اونو برای تو پس انداز می کردم.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.