بریدهای از کتاب به امید دلبستم اثر لنکالی
1404/2/5
صفحۀ 232
روحها پذیرای رنج .هستند برای همین من خاطراتم را چال می.کنم یک بار تجربه کردن آنها کافی است اینکه دوباره تجربه شان کنی عادت ویرانگری است اما خاطراتی که از او دارم خاطراتی هستند که در یک تابوت شیشه ای دفن کردم او همان کسی است که چرخهای معیوب را شکست او پسر کوچولویی بود که با خورشید طلوع کرد آنگاه که من فقط شب را می شناختم.
روحها پذیرای رنج .هستند برای همین من خاطراتم را چال می.کنم یک بار تجربه کردن آنها کافی است اینکه دوباره تجربه شان کنی عادت ویرانگری است اما خاطراتی که از او دارم خاطراتی هستند که در یک تابوت شیشه ای دفن کردم او همان کسی است که چرخهای معیوب را شکست او پسر کوچولویی بود که با خورشید طلوع کرد آنگاه که من فقط شب را می شناختم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.