بریدهای از کتاب گلستان سعدی؛ از روی نسخه تصحیح شده محمدعلی فروغی اثر سعدی
2 روز پیش
صفحۀ 291
حسود از نعمت حق بخیل است و بندهٔ بیگناه را دشمن میدارد. مردکی خشک مغز را دیدم رفته در پوستین صاحب جاه گفتم ای خواجه گر تو بدبختی مردم نیکبخت را چه گناه الا تا نخواهی بلا بر حسود که آن بخت برگشته خود در بلاست چه حاجت که با او کنی دشمنی که او را چنین دشمنی در قفاست
حسود از نعمت حق بخیل است و بندهٔ بیگناه را دشمن میدارد. مردکی خشک مغز را دیدم رفته در پوستین صاحب جاه گفتم ای خواجه گر تو بدبختی مردم نیکبخت را چه گناه الا تا نخواهی بلا بر حسود که آن بخت برگشته خود در بلاست چه حاجت که با او کنی دشمنی که او را چنین دشمنی در قفاست
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.