بریدهای از کتاب قرار با خورشید؛ روایت هایی از مواجهه با امام رضا اثر مهدی قزلی
4 روز پیش
صفحۀ 53
من علی فرزند پیرمرد صادقم من سال هاست در یک خانه کوچک در محله ای قدیمی در اصفهان زندگی می کنم نشد مانند پیرمرد هر سال مهیا شوم گاهی که خواب دنیا می آید برای خلاصی یاد پیرمرد می کنم بالاپوشش را می پوشم عکس ها را سنجاق می کنم به بالاپوش و با شانه او سر شانه می کنم وقت سلام و دیدن می شود دیگر. بابا آن طرف ها نزدیک دورترها می گوید بیا، نزدیک تر می شوم عکس آخر را به بالاپوش سنجاق می کنم...
من علی فرزند پیرمرد صادقم من سال هاست در یک خانه کوچک در محله ای قدیمی در اصفهان زندگی می کنم نشد مانند پیرمرد هر سال مهیا شوم گاهی که خواب دنیا می آید برای خلاصی یاد پیرمرد می کنم بالاپوشش را می پوشم عکس ها را سنجاق می کنم به بالاپوش و با شانه او سر شانه می کنم وقت سلام و دیدن می شود دیگر. بابا آن طرف ها نزدیک دورترها می گوید بیا، نزدیک تر می شوم عکس آخر را به بالاپوش سنجاق می کنم...
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.