بریده‌ای از کتاب لبه تیغ اثر ویلیام سامرست موام

بریدۀ کتاب

صفحۀ 60

اما آنچه بیش از هر چیز دیگر مرا رنج می‌داد، این نبود. می‌دیدم فکر کشیش‌ها مدام در بند معصیت است. می‌دیدم جز به گناه فکر نمی‌کنند و نمی‌توانستم روح خودم را با این طرز فکر وفق بدهم. ....... .من آدم بد زیاد دیده‌ام. در پاریس که بودم، عده‌ای بدکاره دیده بودم و وقتی به شیکاگو برگشتم، با عده‌ای دیگر هم روبرو شدم. اما بیشتر این‌ها بدی‌شان موروثی بود. خودشان کاری از دستشان بر نمی‌آمد. بدی خود را از محیط کثیف دوروبر خود آموخته بودند و چون انتخاب محیط با خودشان نبود، نمی‌شد آنها را مقصر دانست، چون به نظر من، تقصیر بدی آنها بیشتر به گردن اجتماع بود. می‌دیدم من اگر خدا بودم، هرگز راضی نمی‌شدم حتی بدترین آنها را به مجازات ابدی محکوم کنم. انشایم کشیش روشن‌فکری بود و جهنم را محرومیت از حضور خدا می‌دانست. اما اگر محرومیت از حضور خدا مجازاتی این‌قدر سخت باشد که بتوان آن را جهنم نامید، آیا پذیرفتنی هست که خدایی که ما به خوبی و مهربانی قبولش داریم، چنین مجازاتی را بر کسی هموار کند؟

اما آنچه بیش از هر چیز دیگر مرا رنج می‌داد، این نبود. می‌دیدم فکر کشیش‌ها مدام در بند معصیت است. می‌دیدم جز به گناه فکر نمی‌کنند و نمی‌توانستم روح خودم را با این طرز فکر وفق بدهم. ....... .من آدم بد زیاد دیده‌ام. در پاریس که بودم، عده‌ای بدکاره دیده بودم و وقتی به شیکاگو برگشتم، با عده‌ای دیگر هم روبرو شدم. اما بیشتر این‌ها بدی‌شان موروثی بود. خودشان کاری از دستشان بر نمی‌آمد. بدی خود را از محیط کثیف دوروبر خود آموخته بودند و چون انتخاب محیط با خودشان نبود، نمی‌شد آنها را مقصر دانست، چون به نظر من، تقصیر بدی آنها بیشتر به گردن اجتماع بود. می‌دیدم من اگر خدا بودم، هرگز راضی نمی‌شدم حتی بدترین آنها را به مجازات ابدی محکوم کنم. انشایم کشیش روشن‌فکری بود و جهنم را محرومیت از حضور خدا می‌دانست. اما اگر محرومیت از حضور خدا مجازاتی این‌قدر سخت باشد که بتوان آن را جهنم نامید، آیا پذیرفتنی هست که خدایی که ما به خوبی و مهربانی قبولش داریم، چنین مجازاتی را بر کسی هموار کند؟

3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.