بریدهای از کتاب سلام بر ابراهیم اثر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
3 روز پیش
صفحۀ 198
در تاريكی شب با هم قدم می زديم. پرسيدم: آقا ابراهيم، آرزوی شما شهادته، درسته؟! خنديد. بعد از چند لحظه سكوت گفت: <<شهادت ذره ای از آرزوی من است، من می خواهم چيزی از من نماند.مثل ارباب بی کفن قطعه قطعه شوم.اصلا دوست ندارم جنازه ام برگردد.دلم می خواهد گمنام بمانم!
در تاريكی شب با هم قدم می زديم. پرسيدم: آقا ابراهيم، آرزوی شما شهادته، درسته؟! خنديد. بعد از چند لحظه سكوت گفت: <<شهادت ذره ای از آرزوی من است، من می خواهم چيزی از من نماند.مثل ارباب بی کفن قطعه قطعه شوم.اصلا دوست ندارم جنازه ام برگردد.دلم می خواهد گمنام بمانم!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.