بریدهای از کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دو سنت اگزوپری
1403/1/15
صفحۀ 27
_ یک روز چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم! و کمی بعد گفتی: _ خودت که میدانی... وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد از تماشای غروب چه لذتی میبرد. _ پس خدا میداند آن روزِ چهل و سه غروبه چه قدر دلت گرفته بود.
_ یک روز چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم! و کمی بعد گفتی: _ خودت که میدانی... وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد از تماشای غروب چه لذتی میبرد. _ پس خدا میداند آن روزِ چهل و سه غروبه چه قدر دلت گرفته بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.