بریدهای از کتاب تنها گریه کن: روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان اثر اکرم اسلامی
1403/11/28
صفحۀ 24
این مورچههای بیچاره ، همیشهی خدا یک چیزی روی دوششان بود . انگار بلد نبودند بدون بار کشیدن راه بروند ؛ مثل خودم ، که نمیتوانستم شکل خیلی از دخترها سرم را پایین بیندازم و مشغول کار خودم باشم .
این مورچههای بیچاره ، همیشهی خدا یک چیزی روی دوششان بود . انگار بلد نبودند بدون بار کشیدن راه بروند ؛ مثل خودم ، که نمیتوانستم شکل خیلی از دخترها سرم را پایین بیندازم و مشغول کار خودم باشم .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.