بریدهای از کتاب سایه باد اثر کارلوس روئیس ثافون
6 روز پیش
صفحۀ 44
«میخوام یه نامه بنویسم. به مامان. تا احساس تنهایی نکنه.» پدرم نگاهم کرد و گفت: «مادرت تنها نیست، دنیل. اون با خداست. و با ماست، حتی اگه ما نبینیمش.» همین نظریه در مدرسه توسط پدر ویسنته، یسوعی کهنهکار که تمامی اسرار کیهان - از گرامافون تا درد دندان - را شرح میداد، با نقلقول از انجیل متی برایم مدوّن شد. اما همان کلمات بر لبان پدرم طنینی تهی داشت. «اونوقت خدا مامان رو برای چی میخواد؟» «نمیدونم. اگه یه روز خدا رو دیدیم، ازش میپرسیم.»
«میخوام یه نامه بنویسم. به مامان. تا احساس تنهایی نکنه.» پدرم نگاهم کرد و گفت: «مادرت تنها نیست، دنیل. اون با خداست. و با ماست، حتی اگه ما نبینیمش.» همین نظریه در مدرسه توسط پدر ویسنته، یسوعی کهنهکار که تمامی اسرار کیهان - از گرامافون تا درد دندان - را شرح میداد، با نقلقول از انجیل متی برایم مدوّن شد. اما همان کلمات بر لبان پدرم طنینی تهی داشت. «اونوقت خدا مامان رو برای چی میخواد؟» «نمیدونم. اگه یه روز خدا رو دیدیم، ازش میپرسیم.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.