بریدهای از کتاب خون دلی که لعل شد: خاطرات حضرت آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای (مدظله) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی اثر سیدعلی خامنه ای
9 ساعت پیش
صفحۀ 94
اجازه خواستم که بروم و وضو بگیرم.اجازه دادند با دونظامی بروم.در مسیر یک افسر جوان که به گستاخی معروف بود، مرا دید و از دور به تمسخر صدا زد:آشیخ! ریشت را تراشیدند؟ و من فورا پاسخ دادم: بله سالها بود که چانه ی خود را ندیده بودم و حالا الحمداللّه میبینم!
اجازه خواستم که بروم و وضو بگیرم.اجازه دادند با دونظامی بروم.در مسیر یک افسر جوان که به گستاخی معروف بود، مرا دید و از دور به تمسخر صدا زد:آشیخ! ریشت را تراشیدند؟ و من فورا پاسخ دادم: بله سالها بود که چانه ی خود را ندیده بودم و حالا الحمداللّه میبینم!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.