بریدهای از کتاب دختر ماه، پسر خورشید؛ عاشقانه ای از سمک عیار اثر پری ناز قاسمی
1403/6/9
صفحۀ 142
مه پری خندید. آسمان روشن شده بود. بارقههای خورشید صبحگاهی افق را روشن کرده بود. اما ماه که کمرنگ شده بود، گوشه دیگر آسمان هنوز خودنمایی میکرد. خورشید آن دو را نشان داد و گفت:« میبینی بانو، ستارههای ما از همه بزرگ ترند ما از همه خوش اقبالتریم .» هر دو به هم لبخند زدند. پایان
مه پری خندید. آسمان روشن شده بود. بارقههای خورشید صبحگاهی افق را روشن کرده بود. اما ماه که کمرنگ شده بود، گوشه دیگر آسمان هنوز خودنمایی میکرد. خورشید آن دو را نشان داد و گفت:« میبینی بانو، ستارههای ما از همه بزرگ ترند ما از همه خوش اقبالتریم .» هر دو به هم لبخند زدند. پایان
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.