بریده‌ای از کتاب دو بنده خاکی اثر نفیسه زارعی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 56

🤼 صدای طبل و بوق بوقچی‌ها و فریاد «یاعلی مدد» توی گوشم می‌پیچید. یادم آمد دو بنده و کفش ندارم. نگاه کردم دیدم دوبنده اصغر آقا تنم است؛ همانی‌که توی مسابقه کشتی فرنگی سال ۶۰ تهران با آن مدال طلا گرفت. حریف توی خیالم به دنده راستم ضربه می‌زد. باز درد، مثل جریان برق سراسیمه توی بدنم پیچید. 💯 می‌دانستم حریف شانه‌اش آسیب دیده. می‌خواستم با شانه‌ام به شانه‌اش بکوبم؛ اما مربی از کنار تشک فریاد زد: «تو به نقطه آسیب دیده‌اش ضربه نزن!» یادم آمد هم قطارهایش تعریف کرده بودند که در جام جهانی بلغارستان وقتی متوجه نقطه آسیب‌دیده حریفش می‌شود، مردانگی را به برد ترجیح می‌دهد. 📘 دوبنده خاکی| نفیسه زارعی روایت زندگی پهلوان شهید اصغر منافی‌زاده

🤼 صدای طبل و بوق بوقچی‌ها و فریاد «یاعلی مدد» توی گوشم می‌پیچید. یادم آمد دو بنده و کفش ندارم. نگاه کردم دیدم دوبنده اصغر آقا تنم است؛ همانی‌که توی مسابقه کشتی فرنگی سال ۶۰ تهران با آن مدال طلا گرفت. حریف توی خیالم به دنده راستم ضربه می‌زد. باز درد، مثل جریان برق سراسیمه توی بدنم پیچید. 💯 می‌دانستم حریف شانه‌اش آسیب دیده. می‌خواستم با شانه‌ام به شانه‌اش بکوبم؛ اما مربی از کنار تشک فریاد زد: «تو به نقطه آسیب دیده‌اش ضربه نزن!» یادم آمد هم قطارهایش تعریف کرده بودند که در جام جهانی بلغارستان وقتی متوجه نقطه آسیب‌دیده حریفش می‌شود، مردانگی را به برد ترجیح می‌دهد. 📘 دوبنده خاکی| نفیسه زارعی روایت زندگی پهلوان شهید اصغر منافی‌زاده

24

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.