بریده‌ای از کتاب خرنامه (داستان ها و حکایت های خران) اثر لقمان دهقانی رحیم آبادی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 49

خری که فامیل داشت مردی روستایی بار گندم بر خرش گذاشت و از روستا به شهری وارد شد.شلوغی مردم در بازار سبب شد تا خر نتواند از آنجا عبور کند. مرد فکر کرد حتما خرش مقصر است. با چوب دستی اش خر بیچاره را به باد کتک گرفت.یک نفر که شاهد ماجرا بود به او گفت:<<خجالت نمی کشی که این حیوان زبان بسته را با این بار سنگینی بر او گذاشته ای،این طور به باد کتک گرفته ای!>> روستایی که خشمگین بود گفت:<< ببخشید اگر می دانستم خر من در این شهر فامیل و آشنا دارد، هرگز به او جسارت نمی کردم.>> 🫏🫏

خری که فامیل داشت مردی روستایی بار گندم بر خرش گذاشت و از روستا به شهری وارد شد.شلوغی مردم در بازار سبب شد تا خر نتواند از آنجا عبور کند. مرد فکر کرد حتما خرش مقصر است. با چوب دستی اش خر بیچاره را به باد کتک گرفت.یک نفر که شاهد ماجرا بود به او گفت:<<خجالت نمی کشی که این حیوان زبان بسته را با این بار سنگینی بر او گذاشته ای،این طور به باد کتک گرفته ای!>> روستایی که خشمگین بود گفت:<< ببخشید اگر می دانستم خر من در این شهر فامیل و آشنا دارد، هرگز به او جسارت نمی کردم.>> 🫏🫏

7

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.