بریدهای از کتاب آرتمیس فاول و رمز ابدی اثر اوئن کالفر
4 روز پیش
صفحۀ 353
صورت سنتور از سؤالی که میخواست بکند، سرخ شد. فلی بیمقدمه پرسید: "هالی، دلت براش تنگ میشه؟" هالی یکه خورد. با اینکه میدانست، گفت: "برای کی دلم تنگ میشه؟" _خب معلومه، اون پسره، فاول. اگه همه چیز طبق نقشه پیش بره، مجبور میشیم خاطرههاشو پاک کنیم. بعد از اون نه دیگه خبری از نقشهای غیرعملیه، نه ماجراهای هیجانانگیز خارج از برنامه. یه زندگی آروم. همین. هالی با اینکه میدانست سنتور نمیتواند او را ببیند، صورتش را از نگاه فلی برگرداند و گفت: "نه. دلم براش تنگ نمیشه." اما چشمهایش، حقیقت را گفت.
صورت سنتور از سؤالی که میخواست بکند، سرخ شد. فلی بیمقدمه پرسید: "هالی، دلت براش تنگ میشه؟" هالی یکه خورد. با اینکه میدانست، گفت: "برای کی دلم تنگ میشه؟" _خب معلومه، اون پسره، فاول. اگه همه چیز طبق نقشه پیش بره، مجبور میشیم خاطرههاشو پاک کنیم. بعد از اون نه دیگه خبری از نقشهای غیرعملیه، نه ماجراهای هیجانانگیز خارج از برنامه. یه زندگی آروم. همین. هالی با اینکه میدانست سنتور نمیتواند او را ببیند، صورتش را از نگاه فلی برگرداند و گفت: "نه. دلم براش تنگ نمیشه." اما چشمهایش، حقیقت را گفت.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.