بریده‌ای از کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 323

گریه کرد، مردی که دوستش داشتم به خاطر من اشک می ریخت و منِ کوردل نمی فهمیدم، چه می دانستم راست می گوید و پس از عروسی من پنج سال در پشت و پسله می پلکد، عصر ها پناه می برد به مِی فروشی کِی پور و خرده خرده تباه می شود؟ چه می دانستم هرچه زمان بیش تر می گذرد من عاشق تر می شوم؟ عاشق مردی که تا سر حد مرگ مرا دوست داشت امّا شاید نمی خواست یا نمی توانست مرا به چنگ بیاورد، خود را آزار می داد.

گریه کرد، مردی که دوستش داشتم به خاطر من اشک می ریخت و منِ کوردل نمی فهمیدم، چه می دانستم راست می گوید و پس از عروسی من پنج سال در پشت و پسله می پلکد، عصر ها پناه می برد به مِی فروشی کِی پور و خرده خرده تباه می شود؟ چه می دانستم هرچه زمان بیش تر می گذرد من عاشق تر می شوم؟ عاشق مردی که تا سر حد مرگ مرا دوست داشت امّا شاید نمی خواست یا نمی توانست مرا به چنگ بیاورد، خود را آزار می داد.

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.