بریدۀ کتاب
1403/6/14
3.4
1
صفحۀ 57
خبر نداشتم. آن حقیر تنومند دوستانه به من خیره شده بود. توضیح داد «کوگلر یک بیوه از خودش جا گذاشته یک چیز محشر.» موضوع دستم آمد. «و شما میخواین با این چیز محشر ازدواج کنین؟» آرشیتکت فریدلی تکهای از چربیهایش را تکان داد که آدم میتوانست حدس بزند باید سرش باشد. «نه جوان، نه با این بیوه، بلکه با زن مردی که معشوق این بیوهست. اون هم از اون چیزهاست. روشن شد؟ خیلی ساده: اگر اون مرد با این بیوه ازدواج کنه، باید قبلش زنش رو طلاق بده، بعد هم من يا زنش ازدواج میکنم.» گفتم «ریاضیات اجتماعی.»
خبر نداشتم. آن حقیر تنومند دوستانه به من خیره شده بود. توضیح داد «کوگلر یک بیوه از خودش جا گذاشته یک چیز محشر.» موضوع دستم آمد. «و شما میخواین با این چیز محشر ازدواج کنین؟» آرشیتکت فریدلی تکهای از چربیهایش را تکان داد که آدم میتوانست حدس بزند باید سرش باشد. «نه جوان، نه با این بیوه، بلکه با زن مردی که معشوق این بیوهست. اون هم از اون چیزهاست. روشن شد؟ خیلی ساده: اگر اون مرد با این بیوه ازدواج کنه، باید قبلش زنش رو طلاق بده، بعد هم من يا زنش ازدواج میکنم.» گفتم «ریاضیات اجتماعی.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.