بریدهای از کتاب سلام بر ابراهیم: ادامه زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی اثر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
1402/7/24
صفحۀ 147
به سمت باشگاه میرفتیم. من کمی جلوتر رفتم. برگشتم و دیدم ابراهیم کمی عقبتر ایستاده. بعد نشست و به اطرافش نگاه کرد! دوباره بلند شد. گفتم: چی شده داش ابرام؟! با تعجب برگشتم به سمتش. گفت:« اینجا پر از مورچه بود. حواسم نبود پام رو گذاشتم بین مورچهها. برا همین نشستم ببینم کجا مورچه نیست از اونجا حرکت کنم.»
به سمت باشگاه میرفتیم. من کمی جلوتر رفتم. برگشتم و دیدم ابراهیم کمی عقبتر ایستاده. بعد نشست و به اطرافش نگاه کرد! دوباره بلند شد. گفتم: چی شده داش ابرام؟! با تعجب برگشتم به سمتش. گفت:« اینجا پر از مورچه بود. حواسم نبود پام رو گذاشتم بین مورچهها. برا همین نشستم ببینم کجا مورچه نیست از اونجا حرکت کنم.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.