بریدۀ کتاب

7 جن
بریدۀ کتاب

صفحۀ 161

نمی‌دانم چرا هر وقت که انتظارش را نداری ضربه می‌خوری، همان وقتی که یقین داری همه چیز برای حفاظت از عزیز ترین کس زندگی‌ات مهیاست، بله ناگهان چشم باز میکنی و میبینی که همه چیز از دست رفته و خوشبختی و نیکبختی‌ات نابود شده و عشق را از دست داده ای به من نگو درستش این است که بگویم معشوق را از دست داده ای که میرانا خودِ خودِ عشق بود.

نمی‌دانم چرا هر وقت که انتظارش را نداری ضربه می‌خوری، همان وقتی که یقین داری همه چیز برای حفاظت از عزیز ترین کس زندگی‌ات مهیاست، بله ناگهان چشم باز میکنی و میبینی که همه چیز از دست رفته و خوشبختی و نیکبختی‌ات نابود شده و عشق را از دست داده ای به من نگو درستش این است که بگویم معشوق را از دست داده ای که میرانا خودِ خودِ عشق بود.

6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.