بریدهای از کتاب پدر، عشق و پسر اثر سیدمهدی شجاعی
1403/4/30
صفحۀ 35
عباس انگار قرآن پیدا کرده بود . علی را نوازش نمیکرد ، ستایش میکرد. علی را نمیبوسید، میپرستید. جانش را سر دست گرفته بود و پروانه وار گرد او میگشت . من گفتم هم الان است که عباس بر علی اکبر سجده کند . چه دنیایی بود میان اینها.
عباس انگار قرآن پیدا کرده بود . علی را نوازش نمیکرد ، ستایش میکرد. علی را نمیبوسید، میپرستید. جانش را سر دست گرفته بود و پروانه وار گرد او میگشت . من گفتم هم الان است که عباس بر علی اکبر سجده کند . چه دنیایی بود میان اینها.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.