بریده‌ای از کتاب پاتوق ها اثر جومپا لاهیری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 123

پیش از رفتن می‌گویم «مامان من یه مدت نیستم.» ... می‌گوید وقتی آدم خونه‌ش رو عوض می‌کنه، همیشه یه چیزی گم می‌کنه. هر جابه‌جایی زیر پای آدم رو خالی می‌کنه. همیشه یه جورهایی آدم رو قال می‌ذاره. من هنوز دنبال یه سری چیزهام می‌گردم. اون سنجاق‌سینه که مال مادرم بود قیمت نداشت، ولی برام عزیز بود. بعد دفترتلفن قدیمیم گم شد. دیگه لازمش ندارم، ولی خوش داشتم گاهی یه ورقی بزنمش. چندتا ته‌بلیت نگه داشته بودم، چندتا رسیدِ یادگاری، یه عکس کوچیک از جوونی‌های پدرت پیش از آشنایی‌مون. چه مرد خوش قیافه‌ای بود هی می‌گردم و هی می‌گردم ولی پیداشون نمی‌کنم. یه روزهایی خونه رو زیر و رو می‌کنم به این هوا که اون‌ها رو تو یه کشویی پیدا کنم که تا الان هزاربار باز و بسته‌ش کردم، بلکه هم ته یه قوطی توی گنجه. حتما به جایی هستند. عین همون جواهرهایی که دزد زد. اون حلقه طلاییه رو یادت می‌آد، که یه کم برق می‌زد؟... شاید به آدم دیگه دستش کرده، شاید هم یه جایی گذاشتندش برای فروش؛ یه جای دور، شاید همون جایی که تو داری می‌ری. دیگه مال من نیست، ولی هنوز یه جایی هست. قضیه اینه.»

پیش از رفتن می‌گویم «مامان من یه مدت نیستم.» ... می‌گوید وقتی آدم خونه‌ش رو عوض می‌کنه، همیشه یه چیزی گم می‌کنه. هر جابه‌جایی زیر پای آدم رو خالی می‌کنه. همیشه یه جورهایی آدم رو قال می‌ذاره. من هنوز دنبال یه سری چیزهام می‌گردم. اون سنجاق‌سینه که مال مادرم بود قیمت نداشت، ولی برام عزیز بود. بعد دفترتلفن قدیمیم گم شد. دیگه لازمش ندارم، ولی خوش داشتم گاهی یه ورقی بزنمش. چندتا ته‌بلیت نگه داشته بودم، چندتا رسیدِ یادگاری، یه عکس کوچیک از جوونی‌های پدرت پیش از آشنایی‌مون. چه مرد خوش قیافه‌ای بود هی می‌گردم و هی می‌گردم ولی پیداشون نمی‌کنم. یه روزهایی خونه رو زیر و رو می‌کنم به این هوا که اون‌ها رو تو یه کشویی پیدا کنم که تا الان هزاربار باز و بسته‌ش کردم، بلکه هم ته یه قوطی توی گنجه. حتما به جایی هستند. عین همون جواهرهایی که دزد زد. اون حلقه طلاییه رو یادت می‌آد، که یه کم برق می‌زد؟... شاید به آدم دیگه دستش کرده، شاید هم یه جایی گذاشتندش برای فروش؛ یه جای دور، شاید همون جایی که تو داری می‌ری. دیگه مال من نیست، ولی هنوز یه جایی هست. قضیه اینه.»

41

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.