بریده‌ای از کتاب کتاب تابستان اثر تووه یانسون

Hannah

Hannah

2 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 162

سوفیا خشمگین گفت: «من دیگر دعا نمی‌کنم.» مادربزرگ، که جلوی کشتی به پشت دراز کشیده بود، گفت: «او به هرحال می‌داند.» و با خودش فکر کرد: «درکل خدا به آدم کمک می‌کند، ولی نه قبل از اینکه آدم خودش سعی کرده باشد.»

سوفیا خشمگین گفت: «من دیگر دعا نمی‌کنم.» مادربزرگ، که جلوی کشتی به پشت دراز کشیده بود، گفت: «او به هرحال می‌داند.» و با خودش فکر کرد: «درکل خدا به آدم کمک می‌کند، ولی نه قبل از اینکه آدم خودش سعی کرده باشد.»

4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.