بریدهای از کتاب فاطمه ای که تو یادمان دادی اثر محسن عباسی ولدی
1403/7/7
صفحۀ 13
فاطمه ما هم بازويش كبود است، هم صورتش هم دلى دارد كه ازما درياى خون شده آقا! مزد رسالت جدت را ما با خون كردن دل دخترش داده ايم ودشمنانش با كبود كردن بازو و صورتش اين كه قابل كتمان نيست، هست؟ فاطمه ما هميشه بيمار است ولى فاطمه تو فقط چند روزى بيمارشد تابيماری اش سرمايه بيدار شدن يك عالم باشد واى به حال ما! براى بيمارى فاطمه اشک ريختيم و پس از آن خوابيديم ما صورت فاطمه را با رنگ نيلى مىشناسيم كه خبر از سيلى می دهد، فاطمة توهم سيلى خورده اما صورت او خورشيدى است كه هم دنيا را مى دهد، هم بهشت را،
فاطمه ما هم بازويش كبود است، هم صورتش هم دلى دارد كه ازما درياى خون شده آقا! مزد رسالت جدت را ما با خون كردن دل دخترش داده ايم ودشمنانش با كبود كردن بازو و صورتش اين كه قابل كتمان نيست، هست؟ فاطمه ما هميشه بيمار است ولى فاطمه تو فقط چند روزى بيمارشد تابيماری اش سرمايه بيدار شدن يك عالم باشد واى به حال ما! براى بيمارى فاطمه اشک ريختيم و پس از آن خوابيديم ما صورت فاطمه را با رنگ نيلى مىشناسيم كه خبر از سيلى می دهد، فاطمة توهم سيلى خورده اما صورت او خورشيدى است كه هم دنيا را مى دهد، هم بهشت را،
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.