بریده‌ای از کتاب سربدار: زندگینامه داستانی شهید محمد فرومندی اثر داود امیریان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 112

باورم نمیشد. شنیده بودم که معاون لشگر اَست آن وقت نیمه شب داشت دسشویی هارا میشست . داشتم دیوانه میشدم!

باورم نمیشد. شنیده بودم که معاون لشگر اَست آن وقت نیمه شب داشت دسشویی هارا میشست . داشتم دیوانه میشدم!

31

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.