بریدۀ کتاب
1403/9/19
صفحۀ 67
گاه میگوید که : کو، آخر چه شد آن نگاه مست و افسونکار تو؟ دیگر آن لبخند شادی بخش و گرم نیست پیدا بر لب تبدار تو من پریشان دیده میدوزم بر او بی صدا نالم که : اینست آنچه هست خود نمیدانم که اندوهم ز چیست زیر لب گویم: چه خوش رفتم ز دست
گاه میگوید که : کو، آخر چه شد آن نگاه مست و افسونکار تو؟ دیگر آن لبخند شادی بخش و گرم نیست پیدا بر لب تبدار تو من پریشان دیده میدوزم بر او بی صدا نالم که : اینست آنچه هست خود نمیدانم که اندوهم ز چیست زیر لب گویم: چه خوش رفتم ز دست
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.