بریدهای از کتاب هری پاتر و سنگ جادو اثر جی. کی. رولینگ
1402/6/10
صفحۀ 340
هری پاتر پرسید:<< چرا کوییرل نمیتونست به من دست بزنه؟>> دامبلدور گفت:<<مادرت برای نجات دادن تو کشته شد. اگه توی دنیا یه چیز باشه که ولدمورت از درکش عاجز باشه اون عشقه.اون نفهمید که عشقی مثل عشق مادرت اون قدر قدرتمنده که اثر خودشو باقی میگذاره.منظورم اثر زخم نیست منظورم یه نشونه ی نامرئیه. اگر کسی به آدم عشق بورزه حتی بعد از مرگشم به آدم مصونیت و ایمنی می ده. اثر عشق مادرت در پوست تو نهفته. به همین دلیل کوییرل که لبریز از نفرت و حرص وطمع بود و روحشو با ولدمورت شریک شده بود نمی تونست تو رو لمس کنه. برای اون لمس کردن کسی که نشانه مهرآمیزی داره آمیخته به درد و رنج زیادی بود.>>
هری پاتر پرسید:<< چرا کوییرل نمیتونست به من دست بزنه؟>> دامبلدور گفت:<<مادرت برای نجات دادن تو کشته شد. اگه توی دنیا یه چیز باشه که ولدمورت از درکش عاجز باشه اون عشقه.اون نفهمید که عشقی مثل عشق مادرت اون قدر قدرتمنده که اثر خودشو باقی میگذاره.منظورم اثر زخم نیست منظورم یه نشونه ی نامرئیه. اگر کسی به آدم عشق بورزه حتی بعد از مرگشم به آدم مصونیت و ایمنی می ده. اثر عشق مادرت در پوست تو نهفته. به همین دلیل کوییرل که لبریز از نفرت و حرص وطمع بود و روحشو با ولدمورت شریک شده بود نمی تونست تو رو لمس کنه. برای اون لمس کردن کسی که نشانه مهرآمیزی داره آمیخته به درد و رنج زیادی بود.>>
𝐕
1402/6/12
1