بریده‌ای از کتاب دل تاریکی اثر جوزف کنراد

بریدۀ کتاب

صفحۀ 150

من با مرگ کشتی گرفته‌ام.[...] گود آن عرصه خاکستری نامحسوسی است. نه چیزی زیر پاست، نه چیزی دوروبر، نه تماشاگری، نه هلهله‌ای، نه افتخاری، نه آرزوی بزرگ پیروزی، نه ترس بزرگ شکست. فضای آن هم فضای ناسالمی است که از شور و هیجان تهی و از دودلی آکنده است و آدم نه چندان اعتقادی به حق خودش دارد و نه به حق حریفش. اگر حکمت غایی چنین بوده باشد، آن وقت زندگی معمایی است بسی بزرگتر از آنچه ما خیال می‌کنیم.

من با مرگ کشتی گرفته‌ام.[...] گود آن عرصه خاکستری نامحسوسی است. نه چیزی زیر پاست، نه چیزی دوروبر، نه تماشاگری، نه هلهله‌ای، نه افتخاری، نه آرزوی بزرگ پیروزی، نه ترس بزرگ شکست. فضای آن هم فضای ناسالمی است که از شور و هیجان تهی و از دودلی آکنده است و آدم نه چندان اعتقادی به حق خودش دارد و نه به حق حریفش. اگر حکمت غایی چنین بوده باشد، آن وقت زندگی معمایی است بسی بزرگتر از آنچه ما خیال می‌کنیم.

22

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.