بریدۀ کتاب
1403/6/23
صفحۀ 12
زخمی بر پهلویم است و خون میچکد و خدا نمک میپاشد. من پیچ میخورم و تاب میخورم و دیگران گمانشان که میرقصم! من این پیچ و تاب را و این رقص خونین را دوست دارم، زیرا به یادم میآورد که سنگ نیستم، چوب نیستم، خشت و خاک نیستم، که انسانم...
زخمی بر پهلویم است و خون میچکد و خدا نمک میپاشد. من پیچ میخورم و تاب میخورم و دیگران گمانشان که میرقصم! من این پیچ و تاب را و این رقص خونین را دوست دارم، زیرا به یادم میآورد که سنگ نیستم، چوب نیستم، خشت و خاک نیستم، که انسانم...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.