بریدۀ کتاب

من هشتمین آن هفت نفرم
بریدۀ کتاب

صفحۀ 12

زخمی بر پهلویم است و خون می‌چکد و خدا نمک می‌پاشد. من پیچ می‌خورم و تاب می‌خورم و دیگران گمانشان که می‌رقصم! من این پیچ و تاب را و این رقص خونین را دوست دارم، زیرا به یادم می‌آورد که سنگ نیستم، چوب نیستم، خشت و خاک نیستم، که انسانم...

زخمی بر پهلویم است و خون می‌چکد و خدا نمک می‌پاشد. من پیچ می‌خورم و تاب می‌خورم و دیگران گمانشان که می‌رقصم! من این پیچ و تاب را و این رقص خونین را دوست دارم، زیرا به یادم می‌آورد که سنگ نیستم، چوب نیستم، خشت و خاک نیستم، که انسانم...

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.