بریدهای از کتاب بیگانه اثر آلبر کامو
1402/3/18
صفحۀ 113
شاید تنها چیزی که راجع به پدرم میدانستم همان داستانی بود که مامان برایم دوباره و دوباره تعریف میکرد: رفته بود تماشای اعدام یک قاتل.وقتی برگشته بود نصف روز بالا میآورد. آنوقتها یادم میآید که یک کمی از پدرم حالم بهم میخورد. اما حالا میفهمم؛ کاملا طبیعی بود. نمیدانم چطور قبلا متوجه نبودم که هیچ چیز مهمتر از اعدام نیست و در واقع اعدام تنها چیزی است که آدم جداً باید با توجه دنبالش کند!
شاید تنها چیزی که راجع به پدرم میدانستم همان داستانی بود که مامان برایم دوباره و دوباره تعریف میکرد: رفته بود تماشای اعدام یک قاتل.وقتی برگشته بود نصف روز بالا میآورد. آنوقتها یادم میآید که یک کمی از پدرم حالم بهم میخورد. اما حالا میفهمم؛ کاملا طبیعی بود. نمیدانم چطور قبلا متوجه نبودم که هیچ چیز مهمتر از اعدام نیست و در واقع اعدام تنها چیزی است که آدم جداً باید با توجه دنبالش کند!
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.